چند سال قبل برای جمعی از دانشجویان دانشکده روانشناسی سخنرانی میکردم. موضوع صحبت من " ابراز وجود " بود.
از دانشجویان پرسیدم :« آیا به خود حق زندگی کردن میدهند؟». همه دستهایشان را به علامت تأیید بلند کردند. بعد خواستم کسی داوطلبانه مرا در نشان دادن موضوعی کمک کند، مرد جوانی به جلو کلاس آمد. به او گفتم :«لطفاً رو به روی کلاس بایست، چند بار پیاپی این جمله را با صدای بلند بگو:« من حق زندگی کردن دارم.» بعد این عبارت را با صدای آهسته بیان کن. ببین چه احساسی پیدا میکنی. در حالی که تو این کار را میکنی سایر دانشجویان کلاس باید قضاوت کنند که آیا حرفت را باور میکنند یا نمیکنند»
مرد جوان دستهایش را به کمر زد و به طرزی خصمانه گفت : «من حق زندگی کردن دارم». طوری گفت که انگار خودش را برای مبارزهای آماده میکرد. با هر تکرار حالت خشمگینانهتری به خود میگرفت.
به او گفتم :« کسی با تو سر نزاع و یا مخالفت ندارد. میتوانی جملهات را به شکل غیر تدافعی بیان کنی؟»
امّا نمیتوانست. صدایش نشان میداد که حملهای را پیشبینی میکند . کسی حرفش را باور نکرد.
بعد زن جوانی آمد و با صدای ملایم و در حالیکه لبخندی میزد، ابتدا از سایر دانشجویان عذرخواهی کرد و گفت: «من حق زندگی کردن دارم». کسی حرف او را هم باور نکرد.
کس دیگری آمد . به نظر متکبر و خودخواه میرسید، حالت بازیگری را داشت که میخواهد نقشی ایفا کند.
دانشجویی در مقام اعتراض گفت:«آزمون منصفانهای نیست. این دانشجویان خجالتی هستند، عادت ندارند جلو بقیه حرف بزنند». از این دانشجو خواستم به جلو کلاس بیاید و خیلی ساده بگوید: «دو به علاوه دو میشود چهار». دانشجو این جمله را به راحتی و با اطمینان ایراد کرد. بعد به او گفتم: «حالا بگو من حق دارم که زندگی کنم». لحن صدایش تغییر کرد به نظر نامطمئن میرسید.
دانشجویان جملگی خندیدند. دانستند گفتن« دو به علاوه دو میشود چهار»، ساده است. امّا ابراز وجود کردن و از حق زندگی کردن حرف زدن کار آنقدرها سادهای نیست.
پرسیدم: «جمله من حق زندگی کردن دارم چه مطلبی را به شما القا میکند؟» دانشجو گفت :«این عبارت بیشتر حالت روانی دارد. امّا چه معنایی دارد؟ معنایش این است که زندگی من متعلق به من است.» دانشجوی دیگری گفت: «منظور این است که حق دارم کارهای مربوط به خودم را شخصاً انجام دهم و درباره ی آنها تصمیم بگیرم». دانشجوی دیگری اضافه کرد: «منظور این است که پدر و مادرم درباره طرز زندگی من تصمیمگیری نکنند». دانشجوی دیگری گفت :«منظور این است که هروقت بخواهم میتوانم جواب (نه) بدهم». دانشجوی بعدی گفت: «منظور این است که باید به منافعم احترام بگذارم». «منظور این است که آنچه را میخواهم مهمّ است.» «منظور این است که میتوانم هر چه را به نظرم درست میرسد بگویم و انجام دهم». «منظور این است که میتوانم به میل خود رفتار کنم.»
اینها بخشی از معانی خصوصی بودند که دانشجویان برای عبارت «من حق دارم زندگی کنم» در نظر گرفتند. با این حال نمیتوانستند این عبارت را محکم و با قاطعیت در حضور سایر دانشجویان ابراز کنند. اینگونه بود که سخنم را با آنها شروع کردم.
ابراز وجود یعنی چه؟
ابراز وجود کردن یعنی احترام گذاشتن به خواستهها، نیازها و ارزشهای خود.
ابراز وجود کردن سالم مستلزم «نه» گفتن در وقت مناسب خود است، امّا باید به کیفیت این نه گفتن توجّه داشت. زندگی اگر سراسر در «نه» گفتن و نشان دادن رفتارهای منفی خلاصه شود، تلف کردن اوقات گرانبهای عمر است. نشانه ی تاسف و یک تراژدی است. ابراز وجود کردن به معنای صحبت کردن از ارزشهای خویشتن است. و بدین مفهوم با انسجام و همیّت رابطه دارد.
ابراز وجود کردن با اندیشیدن شروع میشود، امّا با اندیشیدن تمام نمیشود. ابراز وجود کردن به معنای قدم گذاشتن به جهان است. ابراز وجود کردن آرزو داشتن نیست، بلکه تبدیل نمودن این آرزو به حقیقت است.
داشتن ارزش نیز با ابراز وجود کردن تفاوت دارد، امّا نشان دادن این ارزشها و پایبندی به آنها ابزار وجود است. یکی از مشکلات عمده این است که خود را صاحب ارزش میدانیم امّا این مالکیت را در عمل نشان نمیدهیم.
ابراز وجود کردن مستلزم این باور است که برای خود حق وجود داشتن قایل شویم و بدانیم که زندگی ما به خاطر دیگران نیست و قرار نیست که مطابق میل و خواسته ی دیگران ظاهر شویم. برای بسیاری از مردم این یک مسئولیت هولانگیز است. بدین معناست که زندگیشان در دستهای خود آنهاست، بدین معناست که روی پدر و مادر و بستگان و دوستان به عنوان حامی و حمایتگر حساب نکنیم. بدین معناست که آنها مسئول زندگی خودشان هستند، آنها نیز مسئول حمایت از امنیت خاطر خود هستند. امّا نه ترس از مسئولیت، که تسلیم شدن به آن است که به عزّت نفس لطمه میزند. اگر به خاطر حق موجودیت خود بپا نخیزم، اگر به این توجّه نکنم که این حق من است که به خود تعلق داشته باشم چگونه میتوانم شأن و منزلت خود را تجربه کنم؟ چگونه میتوانم به عزّت نفس برسم؟
چند سال قبل برای جمعی از دانشجویان دانشکده روانشناسی سخنرانی میکردم. موضوع صحبت من " ابراز وجود " بود.
از دانشجویان پرسیدم :« آیا به خود حق زندگی کردن میدهند؟». همه دستهایشان را به علامت تأیید بلند کردند. بعد خواستم کسی داوطلبانه مرا در نشان دادن موضوعی کمک کند، مرد جوانی به جلو کلاس آمد. به او گفتم :«لطفاً رو به روی کلاس بایست، چند بار پیاپی این جمله را با صدای بلند بگو:« من حق زندگی کردن دارم.» بعد این عبارت را با صدای آهسته بیان کن. ببین چه احساسی پیدا میکنی. در حالی که تو این کار را میکنی سایر دانشجویان کلاس باید قضاوت کنند که آیا حرفت را باور میکنند یا نمیکنند»
مرد جوان دستهایش را به کمر زد و به طرزی خصمانه گفت : «من حق زندگی کردن دارم». طوری گفت که انگار خودش را برای مبارزهای آماده میکرد. با هر تکرار حالت خشمگینانهتری به خود میگرفت.
به او گفتم :« کسی با تو سر نزاع و یا مخالفت ندارد. میتوانی جملهات را به شکل غیر تدافعی بیان کنی؟»
امّا نمیتوانست. صدایش نشان میداد که حملهای را پیشبینی میکند . کسی حرفش را باور نکرد.
بعد زن جوانی آمد و با صدای ملایم و در حالیکه لبخندی میزد، ابتدا از سایر دانشجویان عذرخواهی کرد و گفت: «من حق زندگی کردن دارم». کسی حرف او را هم باور نکرد.
کس دیگری آمد . به نظر متکبر و خودخواه میرسید، حالت بازیگری را داشت که میخواهد نقشی ایفا کند.
دانشجویی در مقام اعتراض گفت:«آزمون منصفانهای نیست. این دانشجویان خجالتی هستند، عادت ندارند جلو بقیه حرف بزنند». از این دانشجو خواستم به جلو کلاس بیاید و خیلی ساده بگوید: «دو به علاوه دو میشود چهار». دانشجو این جمله را به راحتی و با اطمینان ایراد کرد. بعد به او گفتم: «حالا بگو من حق دارم که زندگی کنم». لحن صدایش تغییر کرد به نظر نامطمئن میرسید.
دانشجویان جملگی خندیدند. دانستند گفتن« دو به علاوه دو میشود چهار»، ساده است. امّا ابراز وجود کردن و از حق زندگی کردن حرف زدن کار آنقدرها سادهای نیست.
پرسیدم: «جمله من حق زندگی کردن دارم چه مطلبی را به شما القا میکند؟» دانشجو گفت :«این عبارت بیشتر حالت روانی دارد. امّا چه معنایی دارد؟ معنایش این است که زندگی من متعلق به من است.» دانشجوی دیگری گفت: «منظور این است که حق دارم کارهای مربوط به خودم را شخصاً انجام دهم و درباره ی آنها تصمیم بگیرم». دانشجوی دیگری اضافه کرد: «منظور این است که پدر و مادرم درباره طرز زندگی من تصمیمگیری نکنند». دانشجوی دیگری گفت :«منظور این است که هروقت بخواهم میتوانم جواب (نه) بدهم». دانشجوی بعدی گفت: «منظور این است که باید به منافعم احترام بگذارم». «منظور این است که آنچه را میخواهم مهمّ است.» «منظور این است که میتوانم هر چه را به نظرم درست میرسد بگویم و انجام دهم». «منظور این است که میتوانم به میل خود رفتار کنم.»
اینها بخشی از معانی خصوصی بودند که دانشجویان برای عبارت «من حق دارم زندگی کنم» در نظر گرفتند. با این حال نمیتوانستند این عبارت را محکم و با قاطعیت در حضور سایر دانشجویان ابراز کنند. اینگونه بود که سخنم را با آنها شروع کردم.
ابراز وجود یعنی چه؟
ابراز وجود کردن یعنی احترام گذاشتن به خواستهها، نیازها و ارزشهای خود.
ابراز وجود کردن سالم مستلزم «نه» گفتن در وقت مناسب خود است، امّا باید به کیفیت این نه گفتن توجّه داشت. زندگی اگر سراسر در «نه» گفتن و نشان دادن رفتارهای منفی خلاصه شود، تلف کردن اوقات گرانبهای عمر است. نشانه ی تاسف و یک تراژدی است. ابراز وجود کردن به معنای صحبت کردن از ارزشهای خویشتن است. و بدین مفهوم با انسجام و همیّت رابطه دارد.
ابراز وجود کردن با اندیشیدن شروع میشود، امّا با اندیشیدن تمام نمیشود. ابراز وجود کردن به معنای قدم گذاشتن به جهان است. ابراز وجود کردن آرزو داشتن نیست، بلکه تبدیل نمودن این آرزو به حقیقت است.
داشتن ارزش نیز با ابراز وجود کردن تفاوت دارد، امّا نشان دادن این ارزشها و پایبندی به آنها ابزار وجود است. یکی از مشکلات عمده این است که خود را صاحب ارزش میدانیم امّا این مالکیت را در عمل نشان نمیدهیم.
ابراز وجود کردن مستلزم این باور است که برای خود حق وجود داشتن قایل شویم و بدانیم که زندگی ما به خاطر دیگران نیست و قرار نیست که مطابق میل و خواسته ی دیگران ظاهر شویم. برای بسیاری از مردم این یک مسئولیت هولانگیز است. بدین معناست که زندگیشان در دستهای خود آنهاست، بدین معناست که روی پدر و مادر و بستگان و دوستان به عنوان حامی و حمایتگر حساب نکنیم. بدین معناست که آنها مسئول زندگی خودشان هستند، آنها نیز مسئول حمایت از امنیت خاطر خود هستند. امّا نه ترس از مسئولیت، که تسلیم شدن به آن است که به عزّت نفس لطمه میزند. اگر به خاطر حق موجودیت خود بپا نخیزم، اگر به این توجّه نکنم که این حق من است که به خود تعلق داشته باشم چگونه میتوانم شأن و منزلت خود را تجربه کنم؟ چگونه میتوانم به عزّت نفس برسم؟
نباید معلم با شاگردان خویش رفتاری شکوهمندانه و بزرگ مآبانه ای را در پیش
گیرد، بلکه باید فروتنی و نرمش را در برخورد با شاگردانش به کار برد،
خداوند متعال به پیامبر خود می فرماید:« پروبال خویش را برای پیروان خود
(که با پایمردی خویش در ایمان به تو اظهار علاقه می کنند) فروهشته ساز و
نسبت به آنها متواضع و فروتن باش. »(سوره شعراء آیه ۲۱۵)
رسول خدا(ص) فرمودند: «خداوند متعال به من وحی نمود که به شما اعلام کنم تا تواضع و فروتنی را پیشه خود سازید».
و باز فرمودند: «هیچ صدقه و انفاق مالی، از مال و ثروت انسان نمی کاهد.
خداوند متعال به خاطر عفو و گذشت افراد بر عزت و سرافرازی آنان می افزاید و
هر فردی که تواضع و فروتنی را پیشه خود سازد، در ظل مراحم پروردگار از
مقام والا و شخصیتی ارجمند برخوردار می گردد.»
تواضع و فروتنی نسبت به تمام طبقات مردم در خور وظیفه اخلاقی هر انسان مؤمن
و مسلمان است، علیهذا باید در نظر گرفت که وظیفه معلم نسبت به شاگردان از
این دیدگاه چگونه است؟ شاگردانی که همواره در معیت معلم به سر می برند، به
منزله فرزندان او هستند، با توجه به این حقیقت که میان شاگردان و معلم
ملازمت و همبستگی جالبی برقرار است و شاگردان در پی جویی از دانش ها و
معارف سودمند به او تکیه می کنند. رأی و نظر او را ملاک و معیار ارزیابی
علوم و دانش ها می دانند و علاوه بر این میان معلم و شاگردان حقوق متقابل
دیگری از قبیل: حق مصاحبت و همنشینی، صیانت و احترام در رفت و آمد و
برخوردها، شرافت محبت، دوستی های راستین و عاری از هر شائبه کینه توزی و
امثال آنها وجود دارد که این حقوق و معیارها می تواند رابطه معلم و
شاگردانش را به طرز جالب و دلنشینی سازمان بخشد.
در حدیثی پیامبر(ص) فرمودند: «نسبت به کسی که به وی علم را می آموزید و یا از او علم را فرا می گیرید، نرم و ملایم باشید.»
بنابراین لازم است معلم، خلق و خوی خود را فزونتر از آن چه بر دیگران ضروری
و لازم است، نسبت به شاگردانش بهبود بخشیده و به هنگام برخورد با آنها
رفتار خویش را براساس حسن سلوک و لطف و محبت تنظیم نماید. با شاگردان خود
در عین شادابی و گشاده رویی و اظهار شادمانی و محبت خوش آیند و صمیمانه و
ابراز دلسوزی و احسان به آنها از طریق بذل علم و مقام و گرامی داشت آنها در
حد امکانات برخورد و ملاقات کند.
شایسته و به جا ست که تمام شاگردان و به خصوص شاگردان فاضل و برجسته را که
با کینه و نام فامیلی روی هم رفته با محبوبترین نام ها و القاب مورد خطاب
قرار دهد و به گونه ای از آنان و نام آنها یاد کند که حرمت شخصیت و وقار و
ارزش مقام و منزلت آنان از گزند تحقیر و توهین مصون بماند.
به طور کلی پیوند بین دانشمند و شاگرد، همچون پیوند بین طبیب و بیمار است،
بنابراین باید از هر دارو و عاملی که برای شفای او امیدبخش به نظر می رسد،
استفاده کرد، زیرا بیماری جهل از هر نوع بیماری بدنی سخت تر می باشد.
پیش از ورود در بحث لازم است به دو نوع از نظام هاى سیاسى اشاره کنم:
1. نظام سیاسى دادمدارانه, که اسلام در مبانى و پایه هاى شناخت به آن دعوت کرده
است. پیشوایان بر این نظام تإکید داشتند و برنامه هاى حکومتى خود را بر پایه آن
قرار داده و آن را در همه ابعاد زندگى اجرا مى کردند و از جمله مهم ترین برنامه
حکومتى شان, رعایت حقوق مردم بود;
2. نظام سیاسى حکومت مدارانه, که از طریق حق منحرف شده و مایه فساد و افساد
جامعه و باعث پایمالى حقوق مردم مى شود; از این رو در مبانى اسلام از آن منع شده
و پیشوایان, مسوولان و مدیران جامعه به شدت از آن برحذر داشته و مردم را نیز از
همکارى با متولیان این نظام منع کرده اند.
از مظاهر سیاست دادمدارانه مى توان به موارد زیر اشاره کرد: دادگرى براى همه
افراد جامعه از هر قوم و نژادى و بدون کمترین تبعیضى, آزادى براى همگان بر اساس
قانون و اهمیت دادن به دانایى و توانمندى و قابلیت ها, شایسته سالارى در تصدى
مقامات و وظایف اجتماعى و تلاش در تإمین زندگى آرام براى مردم و عدم تحمیل بار
گران بر آنان.
مظاهر سیاست بى دادگرانه (حکومت مدارانه) نیز عبارتند از: سلب آزادى, رعایت
نشدن حقوق مردم, ناچیز دانستن حقوق آنها, چپاول اموال مردم, استیلاى افراد ناهل
و غیرصالح بر مردم و تصدى آنان بر مناصب ادارى و امور اجتماعى, تقدم روابط بر
ضوابط و رواج خویشاوندسالارى به جاى شایسته سالارى, سخت گیرى و بد رفتارى با مردم
و تحمیل دشوارىها و بار گران بر آنان. حال, موضوع را از زوایاى مختلف به ترتیب
زیر بررسى مى کنیم.
امام على(ع) در این خصوص مى فرماید:
((خداوند سبحان براى من به سبب ولایت و جایگاه خاص بر شما حقى قرار داده و
براى شما نیز حقى همانند حقى که من بر شما دارم)).(2)
((ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترض ها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافو)).
(3)
((و إعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیه و حق
الرعیه على الوالى(4); حقوق متقابل بین والى (حاکم) و رعیت (مردم) از همه حقوقى
که مردم در قبال یکدیگر دارند, عظیم تر و مهم تر است)), زیرا اگر حاکم و مردم
آنها را رعایت کنند جامعه در همه ابعادش از پیشرفت و تکامل و رفاه و آسایش
برخوردار مى شود و الا ضربه هاى جبران ناپذیرى بر پیکر آن وارد خواهد شد. پس باید
حکومت و مردم حقوق متقابل را رعایت کنند که ((فریضه فرض ها الله سبحانه لکل
إحد; رعایت این حقوق را خداوند بر همگان واجب قرار داده است)).
حضرت على(ع) به آثار مهم و مثبت رعایت حقوق متقابل بین حاکم و مردم اشاره
مى کند و مى فرماید:
خداوند رعایت حقوق رعیت و والى را در جامعه سبب الفت, هماهنگى و پیوستگى بین
آنها و باعث عزت دین و پایه داورى براى اقامه حق بین آنان قرار داده است. صلاح
حال رعیت تحقق نمى پذیرد مگر به صلاح حال والیان و صلاح آنها محقق نمى شود مگر به
استقامت و پا برجایى رعیت; پس هرگاه آنان رعایت حق یکدیگر را کنند در بین آنان
حق عزیز مى شود و پایه هاى دین استوار و نشانه هاى عدل پایدار و سنت هاى پیامبر با
شیوه نیکو مورد اجرا و روزگار اصلاح و زندگى پاکیزه و مردم خواستار بقا و دوام
دولت و امید دشمنان دولت به یإس تبدیل خواهد شد.(5)
در تفسیر المیزان ذیل آیه: ((یا إیها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا
الرسول و إولى الامر منکم)), از امام على(ع) نقل شده است که فرمود:
بر امام است بر طبق آنچه که خدا نازل فرمود حکم کند و امانتى را که به او
سپرده ادا نماید و هرگاه چنین کند بر مردم است که فرمان خدا را بشنوند و او را
اطاعت نمایند و دعوتش را اجابت کنند.(6)
حضرت در این زمینه فرمود: ((امامت و پیشوایى را خداوند براى نظم و آرامش در
جامعه و پیروى از وى را براى تعظیم و تکریم قرار داده است)).(7)
آثار منفى رعایت نکردن حقوق متقابل بین مردم و حاکم را مى توان در این کلام
امام على(ع) مشاهده کرد:
و اذا غلبت الرعیه على والیها إوإجحف الوالى برعیته اختلفت هنالک الکلمه و
ظهرت معالم الجور و کثر الادغال(8) فى الدین و ترکت محاج السنن فعمل بالهوى و
عطلت الاحکام و کثرت علل النفوس و لایستوحش لعظیم حق عطل و لالعظیم باطل فعل
فهنالک تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله عزوجل عند العباد;(9) هرگاه
رعیت بر والى غلبه پیدا نماید و والى بر رعیت تعدى و تجاوز به حقوق آنان روا
دارد, آن گاه اختلاف کلمه (بین آنان و افراد جامعه) رخ مى دهد و نشانه هاى جور و
ستم در جامعه آشکار و تبهکارى در دین بسیار و عمل به سنت ها متروک مى شود و به
هواى نفس عمل و احکام شرع تعطیل و بیمارىهاى روحى بسیار مى گردد و به خاطر تعطیل
حدود بزرگ الهى و ریشه دار شدن باطل, کسى اندوهگین و نگران نمى شود. در آن هنگام
خوبان خوار و اشرار (اوباش) عزیز و ارجمند مى گردند و شهرها خراب مى شود و باز
خواست خداوند عظیم خواهد بود.
از حقوق مردم بر حاکم که در مبانى اسلامى آمده, مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) بر قرار کردن نظام ادارى جامع و مدیریت صحیح در همه ابعاد جامعه براى حل
مشکلات مردم و پرکردن خلاها و بر طرف کردن نارسایى ها از زندگى مادى و معنوى آنان.
رعایت این حق نقش و تإثیر بسیارى در برقرارى رفاه و آسایش آحاد جامعه و
برخوردارى یکایک آنان از مقامات و مزایا به میزان صلاحیت و شایستگى آنها دارد;
بدین جهت امروزه به مدیریت اهمیت بسیارى مى دهند و این دانش به فراخور مقتضیات
زمان و شرایط متحول آن, تحول یافته و در مسیر پیشرفت و تکامل قرار گرفته است.
به همین دلیل مى توان مدعى شد تحولات عمیقى که در ابعاد گوناگون دانش و فن آورى
در دنیاى معاصر به وقوع پیوسته و چهره سازمان ها و نهادها را دگرگون کرده, مرهون
درک مدیریت درست و اداره امور و محصول تحول اندیشه هاى جدید مدیریتى و علمى, به
فراخور تحولات زمان و رویدادهاى نو به نو است. پس باید سعى شود به مدیریت سازنده
در همه ابعاد زندگى مادى و معنوى کلیت بخشید و به ویژه در قلمرو فرهنگ آن را
پویا کرد. امروزه نیاز به مدیریت پیشرفته در همه عرصه ها و به ویژه در حوزه هاى
علمى, اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و هنرى بیش از پیش احساس مى شود به گونه اى که با
اهمال در این حوزه ها جامعه دستخوش نابه سامانى و انحطاط خواهد شد; بنابراین بر
مسوولان است که اولا, شیوه هاى مدیریت و عوامل پیشرفته آنها را شناسایى و گزینش
کنند; ثانیا, آنها را در عرصه هاى ادارى و حوزه هاى جامعه به کار گیرند تا با به
کارگیرى آنها در حوزه هاى ادارى, سیستمى مترقى داشته باشیم.
روشن است که پدیده ها اگر چه در بستر زمان ثابتند و با تحول زمان و شرایط آن
تحول نمى پذیرند, ولى شیوه ها و سبک هاى آنها با تحول زمان و شرایط متحول مى شدند
که پدیده مدیریت یکى از آنهاست; پس باید شیوه اى از آن را برگزید که نو, پویا و
هماهنگ با شرایط جامعه و در روند سریع و تکاملى کارها داراى نقش باشد; از این
رو باید مدیر که در رإس حوزه هاى علمى, فرهنگى, اقتصادى, اجتماعى و سیاسى قرار
مى گیرد, درباره هدایت و بهینه سازى و سامان بخشیدن و سیر تکاملى آن بر اساس
تحولات زمان احساس مسوولیت کند و توان خویش را به کار گیرد و با ارائه برنامه هاى
سازنده به اهداف آن پیشرفت و تکامل بخشد و همگان را از آسایش کامل و مزایاى
علمى, فرهنگى و... بر اساس صلاحیت و شایستگى و کارآیى شان, برخوردار کند.
متإسفانه امروزه در برخى از نهادها و سازمان ها اداره, نوعى ساختمان هاى عریض و
طویل با میز و صندلى هاى رنگارنگ و ضوابط خشک و بى معنا و سدى در برابر روند صحیح
و سریع کارها تلقى شده و مدیریت در برخى موارد به صورت نوعى خود رإیى و
استبداد در آمده است.
به هر حال تکامل و پیشرفت مادى و معنوى در هر جامعه و با هر سیستمى منوط به
شرایطى است که نظام ادارى در پدیدار ساختن و برقرارى آنها باید نهایت سعى و
کوشش را انجام دهد. برخى از آن شرایط, شرایط اجتماعى و برخى دیگر, شرایط فردى
هستند. شرایط اجتماعى عبارتند از آزادى, امنیت, استقلال, ثبات, عدالت و نظم, و
شرایط فردى عبارتند از ایمان به خدا, اهمیت به علم, اعتماد به نفس, خود باورى,
مراعات حقوق مردم, علاقه مندى به حل مشکلات جامعه, صداقت در کار, خوش بینى,
خیرخواهى, وفاى به عهد و... .
از آن جا که اسلام آگاهى کامل از نقش این شرایط در پیشرفت جامعه و تکامل آن
دارد, بدین جهت در مبانى شناخت خویش به تحقق آنها در جامعه تإکید داشته است;
ولى باید دانست که تحقق آنها بدون مدیریت آگاه و نظام ادارى صحیح و واجد شرایط
امکان پذیر نیست. همین امر باعث شده که امام على و دیگر امامان
معصوم(علیهم السلام) در مناسبت هاى مختلف شرایط مدیر کار آمد را مشخص کنند; از
جمله آنها:
1 ـ کاردانى, تعهد, تخصص, توانمندى, دانایى, تحمل, بردبارى, آگاهى کامل از
برنامه ها تا آن جا که بتواند نقیصه هاى آنها را دریابد و آنها را بر طرف کند;
2 ـ آگاهى کامل از روش هایى که بتواند او را براى رسیدن به اهداف پسندیده
اجتماعى, اقتصادى, علمى و فرهنگى, در کوتاه ترین زمان یارى بخشد;
3 ـ توانایى شناخت عواملى که راه را براى رسیدن به اهداف نزدیک مى کند و
موانعى که آن را طولانى مى سازد و چاره جویى عاجلى را مى طلبد;
4 ـ آگاهى از شرایط و رویدادهاى زمان, مکان, عرف و احوال مردم و نیاز جامعه,
زیرا تحول آنها در نتیجه تحول زمان و شرایط باعث تحول کمى و کیفى در انجام
وظایف و کارها مى شود تا کارها هماهنگ با آنها انجام گردد, در غیر این صورت ممکن
است کارها اثر و فایده اى نداشته باشد;
5 ـ رعایت امکانات, ظرفیت ها و واقعیت هاى زمان و عینیت هاى خارجى و تنظیم و
اجراى برنامه ها هماهنگ با آنها.
باید دانست اگر مدیرى داراى این شرایط نباشد برکارهاى وى ثمره و فایده اى
مترتب نمى شود و یا ضررها و مفسده هاى کار او بیش از منافع و فایده هاى آن خواهد
بود, بلکه این امکان وجود دارد که خسارت هاى جبران ناپذیرى را موجب شود.
در این زمینه رسول خدا فرمود: ((من عمل على غیرعلم کان مایفسده اکثر مما
یصلح;(10) هر کس کارى را بدون آگاهى انجام دهد بیشتر از آنچه آن را اصلاح کند
خراب و فاسد مى کند)).
امام صادق(ع) فرمود:
العامل على غیربصیره کالسائر على غیرالطریق و لایزیده سرعه السیر من الطریق الا
بعدا;(11) کسى که کار را از روى شناخت انجام نمى دهد, مانند رونده اى است که در
مسیر اصلى حرکت نمى کند, هر قدر به سرعت و تلاش خود بیفزاید او را از هدف اصلى
دورتر مى سازد.
به هر حال در نوع نظام هاى ادارى مشکلاتى وجود دارد که بجاست به برخى از آنها
اشاره کنیم:
1 ـ گزینش در بعضى نهادها براى مدیریت تنها بر اساس اعتماد ولى بدون توجه به
تعهد, تخصص, آگاهى کامل و ابزار کار بردى;
2 ـ حاکم شدن روابط به جاى ضوابط در گزینش ها;
3 ـ نبود شایسته سالارى;
4 ـ نبود برنامه کامل, جامع و مانع;
5 ـ عدم تعهد در انجام وظایف به گونه اى شایسته;
6 ـ عدم مراعات حقوق صاحبان آنها;
7 ـ مقررات دست و پاگیر;
8 ـ حاکم نبودن نظم مطلوب;
9 ـ ناتوانى در تإمین عدالت اجتماعى و جز اینها.
ولى مهم ترین این مشکلات, ضعف مدیریت ها, نبود شایسته سالارى و نداشتن نظام ادارى
واجد شرایط لازم است. باید دانست که بدون مدیریت آگاه و نظام ادارى صحیح و واجد
شرایط لازم, این امکان وجود ندارد که آرامش کامل براى مردم و عدالت اجتماعى در
ابعاد زندگى محقق شود.
ب) دومین حقى که مردم بر حاکم دارند, برقرار کردن عدالت اجتماعى بین آنان و
اعطاى مقامات و مزایا به افراد به میزان شایستگى و کارآیى آنان است. در آیات
بسیارى از قرآن کریم ـ که نخستین مبنا و پایه شناخت اسلامى است ـ بر تحقق بخشیدن
به عدالت تإکید فراوان شده است از جمله آنها:
((هر گاه خواستید بین مردم حکم نمایید رإى صادره از دادگاه باید عادلانه
باشد)).(12)
((و کینه با گروهى, شما را از دادگرى باز ندارد و منحرف نگرداند. به عدالت
دادرسى کنید, زیرا آن به پرهیز کارى نزدیک تر است)).(13)
اى داوود ما تو را در روى زمین نماینده و جانشین خود قرار دادیم, در بین توده
مردم به حق حکم کن, پیرو هوا و هوس نباش که از راه خدا تو را باز دارد)).(14)
((اى گروندگان به خدا, به عدالت قیام کنید, و گواهان براى خدا باشید, گو
این که گواهى به زیان خودتان باشد. پیرو هوس نباشید تا بتوانید به دادگرى
بپردازید)).(15)
((جاى گفتن (حق) دادگر باشید, اگر چه علیه شما و خویشاوندان شما باشد)).(16)
((پیامبران را با گواه و برهان فرستادیم و به آنان کتاب و ابزار سنجش, منطق و
عقل و عدل را دادیم تا مردم را به میانه روى بسیج دهد)).(17)
دومین مبناى اسلامى یعنى احادیث امامان نیز حاکمان را بر رعایت عدالت در بین
مردم سفارش کرده است; از آن جمله بر حاکمان است که پرهیز کار باشند و دادگرى را
بر دوست و دشمن تعمیم دهند, زیرا شایستگى ها و رفاه براى مردم در عدالت اجتماعى
است و بر حاکمان است که از ظلم و ستم به مردم دورى کنند, زیرا ستم, گام ها را
لغزانده, نعمت را گیرنده و مردم را نابود مى سازد و باید کارهایى را در نظر
بگیرند که براى جامعه مفید و سازندگى داشته باشد. کار خوب آنها کارى است که در
حق میانه تر, حق گراتر, در عدل گسترده تر و در مورد خشنودى عامه فراگیرنده تر باشد.
خداوند آنان را از کوچک ترین و بزرگ ترین کارشان مورد پرسش قرار مى دهد.
در روایات اسلامى آمده, برترین چیزى که موجب چشم روشنى براى حاکمان و
زمام داران مى شود برقرارى عدالت اجتماعى در بلادى است که برآنهافرمان روایى دارند.
در این باره حضرت امیر فرمود: ((ان إفضل قره عین الولاه العدل فى البلاد))(18),
((بالعدل تتضاعف البرکات;(19) باعدل برکات چند برابر مى شود)), ((ما عمرت البلاد
بمثل العدل;(20) هیچ چیزى مانند عدالت باعث آبادانى کشورها نمى شود)) و ((إلا فى
العدل سعه;(21) به درستى که در عدل گشایش است)). حضرت رسول در حدیثى شایستگى
جامعه را منوط به شایستگى افرادى دانسته که مهم ترین آنها حاکمان در جامعه اند.
امیرالمومنین به عمر بن خطاب فرمود: سه چیز را اگر مواظبت کردى و در امور به
کار بستى تو را از غیر آنها بى نیاز مى کند. عمر پرسید آن سه کدام است.
حضرت فرمود:
1 ـ به پا داشتن و جارى ساختن حدود بر نزدیک و دور;
2 ـ به روش کتاب خدا حکم کردن هنگام خشنودى و خشم;
3 ـ رعایت عدالت در تقسیم اموال بیت المال بین مردم بدون فرق و امتیازى بین
آنها مگر به کسى که کار را بهتر یا کار بالاتر انجام داده است.
عمر گفت سوگند به جانم که مختصر و فشرده گفتى, اما حق مطلب را به گونه کامل
ادا کردى و آنچه مى باید برسانى رساندى.
پس بر حاکم است که عدالت را در جامعه رعایت کند و آسایش را براى کل جامعه
فراهم نماید و مبناى کارهایش را بر بالا بردن منش انسان در زندگى و استوار
بخشیدن به آن قرار دهد, نه آن که تنها مبنا بالا بردن سطح زندگى خویش و
اطرافیانش باشد و هیچ گونه توجهى به آسایش مردم و وضعیت زندگى آنان نداشته باشد.
ج) از حقوق مردم بر حاکم که در مبانى اسلامى آمده, مدارا و خوشرویى با آنهاست,
زیرا باعث مى شود که وى بین مردم محبوب و آنان آزادانه و بدون وحشت و اضطراب
مشکلات خودشان را به او گزارش دهند و در پیش آمدها و رویدادها بى تفاوت نباشند و
این نقش به سزایى در گرویدن مردم به وى و ارتباط بین شان دارد. بدین جهت در
مبانى اسلامى بر رعایت این امر تإکید شده, بلکه آن را ضرورى دانسته اند و نیز
روش هاى نیکوى اجتماعى را براى مداراى با مردم و حمایت از مردم و آسایش آنها در
برابر رفتارهاى بى رحمانه و ناهنجار ارائه داده اند که به هیچ وجهى نباید از آن
عبور نمایند.
در حدیث آمده بر حاکمان است که با توده مردم به نیکى رفتار و با آنان مدارا
کنند, زیرا مردم در گرو کار آنانند.
رسول خدا مداراى با مردم را مساوى با تبلیغ رسالت دانسته است و در این باره
مى فرماید: ((إمرت بمداراه الناس کما إمرت بتبلیغ الرساله; من همان گونه که به
ابلاغ رسالت مإمور شده ام به مداراى با مردم نیز مإمور شده ام))(22) و فرمود:
آیا به شما خبر دهم کدام تان بیشتر به من شباهت دارید. گفتند: بلى. فرمود: کسى
که خلقش نیکوتر و برخوردش با مردم ملایم تر و علاقه اش به برادران دینى بیشتر و
غضبش را بیش از همه فرونشاند و رعایت عدل و انصاف را بیش از دیگران نماید و
داراى گذشت باشد.(23)
و فرمود:
لاحلم إحب الى الله من حکم امام و رفقه و لاجهل إبغض الى الله من جهل امام و
خرقه; هیچ بردبارى و حلمى نزد خدا محبوب تر از بردبارى و مداراى حاکم نیست و هیچ
جهلى نزد خدا مبغوض تر از جهل و نادانى حاکم نیست.
حضرت امیر در منشور مدیریت جوامع به مالک اشتر فرمود: در برابر زیر دستانت در
حکومت داراى حس ترحم باش و با آنان به لطف و محبت و مهربانى برخورد کن و بر
آنها مانند درندگان خونخوار و زیان گر نباش. تا این که مى فرماید: از بخشودگى و
باز خواست نکردن (از برخى لغزش ها) به آنان اعطا کن, همان گونه که تو دوست دارى
که از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى, چون تو بالا سر آنها و خدایت فوق آن کسى
است که به تو نیرو بخشیده است.
و هنگامى که او را حاکم مصر قرار داد به او فرمود هیچ گاه به مردم مگو من
فرمان مى دهم و باید مرا اطاعت کنید, زیرا این گونه برخورد با مردم, تباهى دل و
سستى دین است و دگرگونى حکومت را نزدیک مى سازد.
د) از حقوقى که در مبانى اسلامى براى مردم در برابر حکومت قرار داده شده و
باید حاکم آن را رعایت کند حق گویى و پرهیز از دروغ است. باید به مردم حق را و
آنچه را که واقعیت دارد بگوید و با سخنان دروغ و وعده هاى فریب زا آنان را سرگرم
نکند و روشش توإم با راستى و واقع گویى بوده و در منطقش گزاف گویى جایى نداشته
باشد و هیچ گاه خلاف آنچه را که به مردم گفته عمل نکند.
بجاست برخى از خصلت هاى که در مبانى اسلامى براى حاکم بیان شد مطرح کنیم; از آن
جمله است:
1 ـ حسن اداره به این که نه سخت گیر باشد و نه آسان گیر;
2 ـ پرهیز از منت گزارى بر مردم;
3 ـ قرار ندادن دشوارىها و بارگران را بر دوش مردم;
4 ـ داشتن تفاهم و تبادل نظر با مردم در مسائل نظرى;
5 ـ مشورت با افرادى که مى توانند او را در اجراى برنامه ها یارى دهند;
6 ـ پرهیز از انتقام جویى و در پیش گرفتن عفو و گذشت که حضرت فرمود: ((اذا
قدرت على عدوک فاجعل العفو عنه شکرا للقدره علیه; هرگاه بر دشمنت دست یافتى, پس
بخشش و گذشت از او را شکر و سپاس توانایى بر او قرار ده));
7 ـ پذیرش عذر مجرمان در شبهه ها;
8 ـ تإنى در امور و پرهیز از شتاب زدگى در کارها و بى باکى که عدم رعایت این
خصلت حکومت را به خطر نزدیک و جامعه را گرفتار فتنه ها و هیاهوها و تشویش ها
مى کند;
9 ـ دورى از افراد سخن چین و بخیل و حسود و بد سیرتانى که براى بد نشان دادن
صاحبان نظر و اندیشه مى کوشند;
10 ـ داشتن پیوند با صاحب نظران دین دار, زیرا آنان از دعوت کنندگان به
نیکویى ها هستند;
11 ـ برخوردار کردن افراد از مزایا و وظایف اجتماعى به میزان کارآیى و
شایستگى شان;
احترام گذاشتن به دیگران و رعایت حقوق آنان باعث می شود آنها نیز به ما
توجه بیشتری نشان داده و علاوه بر رعایت حقوق مان، احترام خاصی برای ما
قائل شوند. در خانه، محله، محل کار و در میان جمع دوستان همواره سعی کنید
دور از هرگونه پیشداوری در اختلافات رفتار کنید. رعایت حقوق انسان ها در
این گونه موارد باعث می شود بتوانید ضمن حفظ ارتباط تان با آنها بعداً
نیازی به معذرت خواهی نداشته باشید.
حیف است وقت و انرژی خود را برای حل مشکلی صرف کنید که خودتان باعث آن
هستید. در حالی که می توانید باحفظ حریم و احترام دیگران و رعایت حقوق
آنها، علاوه بر حفظ احترام خود، شرمنده نیز نباشید.این گونه زندگی کردن به
شما انرژی خاصی خواهد داد که می توانید با حفظ آن احساس شادمانی و سعادت
مندی در زندگی فردی خود داشته باشید.علاوه بر این، این گونه رفتار کردن
باعث می شود افراد خانواده و فرزندان تان نیز تحت تأثیر قرار گرفته و متوجه
شوند در روابط درست اجتماعی چگونه باید با دیگران رفتار کنند.